راز هستی

نگاهی جدید به عالم هستی

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 103
بازدید کل : 112376
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



Alternative content



شعری زیبا ازمهدی اخوان ثالث....فریاد
زمستان فریاد خانه‌ام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز هر طرف می‌سوزد این آتش پرده‌ها و فرش‌ها را، تارشان با پود من به هر سو می‌دوم گریان در لهیب آتش پر دود وز میان خنده‌هایم تلخ و خروش گریه‌ام ناشاد از درون خستهٔ سوزان می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد خانه‌ام آتش گرفته ست، آتشی بی رحم همچنان می‌سوزد این آتش نقش‌هایی را که من بستم به خون دل بر سر و چشم در و دیوار در شب رسوای بی ساحل وای بر من، سوزد و سوزد غنچه‌هایی را که پروردم به دشواری در دهان گود گلدان‌ها روزهای سخت بیماری از فراز بامهاشان، شاد دشمنانم موذیانه خنده‌های فتحشان بر لب بر من آتش به جان ناظر در پناه این مشبک شب من به هر سو می‌دوم گریان ازین بیداد می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد وای بر من، همچنان می‌سوزد این آتش آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان و آنچه دارد منظر و ایوان من به دستان پر از تاول این طرف را می‌کنم خاموش وز لهیب آن روم از هوش ز آن دگر سو شعله برخیزد، به گردش دود تا سحرگاهان، که می‌داند که بود من شود نابود خفته‌اند این مهربان همسای‌گانم شاد در بستر صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر وای، آیا هیچ سر بر می‌کنند از خواب مهربان همسایگانم از پی امداد؟ سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد می‌کنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد
نويسنده: علی توکلی تاريخ: شنبه 2 آبان 1394برچسب:فریاد,زمستان,سحرگاهان,آتش,گلدان,گلها, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

لحظه ای تفکر

 تابه حال از خود پرسیده ای که دراین عالم چه میکنید و قرار به کجا برید؟

قطعا این یکی از مهمترین سوالهای بشر است اما توجه به این نکته ضروریست که چگونه باید به دنبال جواب این سوال رفت؟آیا ازطریق عقلو منطقوفلسفه وعلوم دقیقه؟

یاازطریق دل ودلدادگی واحساسوخیال؟

یاازطریق دین وشریعت؟

لطفا نظربدهید شما کدام راه را برمیگزینید؟

باتشکر

نويسنده: علی توکلی تاريخ: یک شنبه 23 فروردين 1394برچسب:حقیصت,عشق,تفکر,منطق,فلسفه,علم,شعر,دوست,شریعت,دین,دینداری,علوم,ریاضیات,فیزیک, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دلشدگان

 دلم برفت و دل شدگان را خبر نکرد

یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فرو گذاشت
یا او به شاه راه طریقت گذر نکرد
من ایستاده ام تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر بهغ ما چو نسیم سحر نکرد
نويسنده: علی توکلی تاريخ: جمعه 14 فروردين 1394برچسب:دل,خبر,عشق,عزیز,جان,جانان,راز,گل,زیبایی,دوست, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شعری از استاد شهریار

ای جگر گوشه کیست دمسازت

<با جگر حرف میزند سازت
تارو پودم در اهتزاز آرد
<سیم ساز ترانه پردازت
حیف نای فرشتگانم نیست
<تا کنم ساز دل هم آوازت
وای ازین مرغ عاشق زخمی
<که بنالد به زخمه سازت
چون من ای مرغ عالم ملکوت
<کی شکسته است بال پروازت
شور فرهاد و عشوه شیرین
<زنده کردی به شور و شهنازت
نازنینا نیازمند توام
<عمر اگر بود می کشم نازت
سوز و سازت به اشک من ماند
<که کشد پرده از رخ رازت
گاهی از لطف سرفرازم کن
<شکر سرو قد سرافرازت
شهریار این نه شعر حافظ بود

<که به سرزد هوای شیرازت 

نويسنده: علی توکلی تاريخ: چهار شنبه 13 اسفند 1393برچسب:عشق,ساز,حافظ,شیراز,شهریار,عالم,ملکوت,ترانه,شیرین,اشک,غم,سوز, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فریاد

 فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت

دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت 
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت 
 آن طفل که چون پیر ازین قافله درماند 
وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت 
از پیش و پس قافله ی عمر میندیش
 گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت 
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم
دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت 
رفتی و فراموش شدی از دل دنیا
چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت 
رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد
بیدادگری آمد و فریادرسی رفت 
این عمر سبک سایه ی ما بسته به آهی ست
دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت
هوشنگ ابتهاج .
نويسنده: علی توکلی تاريخ: سه شنبه 5 اسفند 1393برچسب:فریاد,هوشنگ ابتهاج,عمر,هستی,عشق,غم,زندگی,حقیقت,دیزار,عاشقانه,لذت,چشم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

این چیست ای عشق........

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم؟

 

حال همه خوب است- من اما نگرانم...!
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر،
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم..
چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست،
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم...؟!
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت،
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...!
از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم!
ای "عشق "مرا بیشتر از پیش بمیران،
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم.
نويسنده: علی توکلی تاريخ: سه شنبه 20 آبان 1393برچسب:عشق,چیست,چهره,دل,دادگی,غم,غریبی,عاشقس, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گذری از میان کوچه ها(قسمتی ازدل نوشته های اینجانب)

درفراسوی خیالم,درآن زمینهای لغزان پرازبرف,گام های کوچکی ازخیال بلندم رابرمیداشتم,که ناگهان قدم به آسمان هزاررنگ رنگین کمانی گذاشتم,مهتاب رادیدم,آفتاب رابوسیدم.وسواربراسب سفیدنسیم,درکوچهای دشت باران.برای رسیدن به کلاغ قصه ها گذرکردم از همه ی قصه های کودکانه ام اما هنوز به او نرسیده ام...بازهم میروم چون امید دل هنوز زنده است ونای فریاد سبز پس بایدرفت وجستجو کرد دراین راه راه بی راهی........علی

نويسنده: علی توکلی تاريخ: یک شنبه 18 آبان 1393برچسب:متن,نثر,دل نوشته,عشق,هنر,برف,باران,عاشقانه , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

باز کمی نزدیک تر

میان این هیاهوی بی رنگی درکناردلهای هزاررنگ چشم به نگاه اودارم.لحظه ای درنگ حتمیست.تکرارنگاه انسانهایی که درگذرزندگی ام دیدام وحال دراین لحظه هریک درکارودارزندگی خویشن.اه.چقدرتنهاوغریبیم ماانسانها(علی)

نويسنده: علی توکلی تاريخ: دو شنبه 5 آبان 1393برچسب:هیاهو,چشم,زندگی,بی رنگی,هزار رنگ,عشق,آدم,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عطار نيشابوري

زندگینامه عطار نیشابوری

 


فريدالدين ابو حامد محمد بن ابوبكر ابراهيم بن اسحاق عطار نيشابوري، يكي از شعرا و عارفان نام آور ايران در اواخر قرن ششم و اويل قرن هفتم هجري قمري است. بنا بر آنچه كه تاريخ نويسان گفته اند بعضي از آنها سال ولادت او را 513 و بعضي سال ولادتش را 537 هجري.ق، مي دانند. او در قريه كدكن يا شادياخ كه در آن زمان از توابع شهر نيشابور بوده به دنيا آمد. از دوران كودكي او اطلاعي در دست نيست جز اينكه پدرش در شهر شادياخ به شغل عطاري كه همان دارو فروشي بود مشغول بوده كه بسيار هم در اين كار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فريدالدين كار پدر را ادامه مي دهد و به شغل عطاري مشغول مي شود. او در اين هنگام نيز طبابت مي كرده و اطلاعي در دست نمي باشد كه نزد چه كسي طبابت را فرا گرفته، او به شغل عطاري و طبابت مشغول بوده تا زماني كه آن انقلاب روحي در وي به وجود آمد و در اين مورد داستانهاي مختلفي بيان شده كه معروفترين آن اين است كه:

 

 


"روزي عطار در دكان خود مشغول به معامله بود كه درويشي به آنجا رسيد و چند بار با گفتن جمله چيزي براي خدا بدهيد از عطار كمك خواست ولي او به درويش چيزي نداد. درويش به او گفت: اي خواجه تو چگونه مي خواهي از دنيا بروي؟ عطار گفت: همانگونه كه تو از دنيا مي روي. درويش گفت: تو مانند من مي تواني بميري؟ عطار گفت: بله، درويش كاسه چوبي خود را زير سر نهاد و با گفتن كلمه الله از دنيا برفت. عطار چون اين را ديد شديداً متغير شد و از دكان خارج شد و راه زندگي خود را براي هميشه تغيير داد."

 

 


او بعد از مشاهده حال درويش دست از كسب و كار كشيد و به خدمت شيخ الشيوخ عارف ركن الدين اكاف رفت كه در آن زمان عارف معروفي بود و به دست او توبه كرد و به رياضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت اين عارف بود. عطار سپس قسمتي از عمر خود را به رسم سالكان طريقت در سفر گذراند و از مكه تا ماوراءالنهر به مسافرت پرداخت و در اين سفرها بسياري از مشايخ و بزرگان زمان خود را زيارت كرد و در همين سفرها بود كه به خدمت مجدالدين بغدادي رسيد. گفته شده در هنگامي كه شيخ به سن پيري رسيده بود بهاءالدين محمد پدر جلال الدين بلخي با پسر خود به عراق سفر مي كرد كه در مسير خود به نيشابور رسيد و توانست به زيارت شيخ عطار برود، شيخ نسخه اي از اسرار نامه خود را به جلال الدين كه در آن زمان كودكي خردسال بود داد. عطار مردي پر كار و فعال بوده چه در آن زمان كه به شغل عطاري و طبابت اشتغال داشته و چه در دوران پيري خود كه به گوشه گيري از خلق زمانه پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است. در مورد وفات او نيز گفته هاي مختلفي بيان شده و برخي از تاريخ نويسان سال وفات او را 627 هجري .ق، دانسته اند و برخي ديگر سال وفات او را 632 و 616 دانسته اند ولي بنا بر تحقيقاتي كه انجام گرفته بيشتر محققان سال وفات او را 627 هجري .ق دانسته اند و در مورد چگونگي مرگ او نيز گفته شده كه او در هنگام يورش مغولان به شهر نيشابور توسط يك سرباز مغول به شهادت رسيده كه شيخ بهاءالدين در كتاب معروف خود كشكول اين واقعه را چنين تعريف مي كند كه وقتي لشكر تاتار به نيشابور رسيد اهالي نيشابور را قتل عام كردند و ضربت شمشيري توسط يكي از مغولان بر دوش شيخ خورد كه شيخ با همان ضربت از دنيا رفت و نقل كرده اند كه چون خون از زخمش جاري شد شيخ بزرگ دانست كه مرگش نزديك است. با خون خود بر ديوار اين رباعي را نوشت:

 

 


در كوي تو رسم سرفرازي اين است مستان تو را كمينه بازي اين است


با اين همه رتبه هيچ نتوانم گفت شايد كه تو را بنده نوازي اين است

 

 


مقبره شيخ عطار در نزديكي شهر نيشابور قرار دارد و چون در عهد تيموريان مقبره او خراب شده بود به فرمان امير عليشير نوايي وزير سلطان حسين بايقرا مرمت و تعمير شد.

 

 

مقبره عطار نیشابوری

 

 

ويژگي سخن عطار :

 

 

عطار، يكي از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام آور تاريخ ادبيات ايران است. سخن او ساده و گيراست. او براي بيان مقاصد عرفاني خود بهترين راه را كه همان آوردن كلام ساده و بي پيرايه و خالي از هرگونه آرايش است انتخاب كرده است. او اگر چه در ظاهر كلام و سخن خود آن وسعت اطلاع و استحكام سخن استاداني همچون سنايي را ندارد ولي آن گفتار ساده كه از سوختگي دلي هم چون او باعث شده كه خواننده را مجذوب نمايد و همچنين كمك گرفتن او از تمثيلات و بيان داستانها و حكايات مختلف يكي ديگر از جاذبه هاي آثار او مي باشد و او سرمشق عرفاي نامي بعد از خود همچون مولوي و جامي قرار گرفته و آن دو نيز به مدح و ثناي اين مرشد بزرگ پرداخته اند چنانكه مولوي گفته است:

 

 

عطار روح بود و سنايي دو چشم او ما از پي سنايي و عطار آمديم

 

 

آثار عطار نیشابوری

 

 

معرفي آثار عطار :

 

 

آثار شيخ به دو دسته منظوم و منثور تقسيم مي شود. آثار منظوم او عبارت است از: 1- ديوان اشعار كه شامل غزليات و قصايد و رباعيات است. 2- مثنويات او عبارت است از: الهي نامه، اسرار نامه، مصيبت نامه، وصلت نامه، بلبل نامه، بي سر نامه، منطق الطير، جواهر الذات، حيدر نامه، مختار نامه، خسرو نامه، اشتر نامه و مظهر العجايب. از ميان اين مثنويهاي عرفاني بهترين و شيواترين آنها كه به نام تاج مثنويهاي او به شمار مي آيد منطق الطير است كه موضوع آن بحث پرندگان از يك پرنده داستاني به نام سيمرغ است كه منظور از پرندگان سالكان راه حق و مراد از سيمرغ وجود حق است كه عطار در اين منظومه با نيروي تخيل خود و به كار بردن رمزهاي عرفاني به زيباترين وجه سخن مي گويد كه اين منظومه يكي از شاهكارهاي زبان فارسي است و منظومه مظهر العجايب و لسان الغيب است كه برخي از ادبا آنها را به عطار نسبت داده اند و برخي ديگر معتقدند كه اين دو كتاب منسوب به عطار نيست.

 

 

زندگینامه عطار نیشابوری

 

 


آثار منثور عطار:

 


يكي از معروفترين اثر منثور عطار تذكرة الاولياست كه در اين كتاب عطار به معرفي 96 تن از اوليا و مشايخ و عرفاي صوفيه پرداخته است.

 

 

 

گزيده اي از اشعار عطار نیشابوری

 


 

اي هجر تو وصل جاوداني                                            اندوه تو عيش و شادماني

 

در عشق تو نيم ذره حسرت                                       خوشتر ز وصال جاوداني

 

بي ياد حضور تو زماني                                              كفرست حديث زندگاني

 

صد جان و هزار دل نثارت                                            آن لحظه كه از درم براني

 

كار دو جهان من برآيد                                                گر يك نفسم به خويش خواني

 

با خواندن و راندم چه كار است؟                                  خواه اين كن خواه آن، تو داني

 

گر قهر كني سزاي آنم                                               ور لطف كني سزاي آني

 

صد دل بايد به هر زمانم                                             تا تو ببري به دلستاني

 

گر بر فكني نقاب از روي                                             جبريل شود به جان فشاني

 

كس نتواند جمال تو ديد                                             زيرا كه ز ديده بس نهاني

 

نه نه، كه به جز تو كس نبيند                                      چون جمله تويي بدين عياني

 

در عشق تو گر بمرد عطار                                           شد زنده دايم از معاني

 

 

******

 


گم شدم در خود چنان كز خويش ناپيدا شدم              شبنمي بودم ز دريا غرقه در دريا شدم

 

سايه اي بودم  ز اول بر زمين افتاده خوار               راست كان خورشيد پيدا گشت ناپيدا شدم

 

ز آمدن بس بي نشان و ز شدن بي خبر                      گو بيا يك دم برآمد كامدم من يا شدم

 

نه، مپرس از من سخن زيرا كه چون پروانه اي               در فروغ شمع روي دوست ناپروا شدم

 

در ره عشقش قدم در نِه، اگر با دانشي                 لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم

 

چون همه تن مي بايست بود و كور گشت             اين عجايب بين كه چون بيناي نابينا شدم

 

خاك بر فرقم اگر يك ذره دارم آگهي                  تا كجاست آنجا كه من سرگشته دل آنجا شدم

 

چون دل عطار بيرون ديدم از هر دو جهان                          من ز تأثير دل او بيدل و شيدا شدم



 

نويسنده: علی توکلی تاريخ: دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:عطار نيشابوري,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شیخ محمود شبستری » کنز الحقایق.....به همراه بیوگرافی


 

شیخ محمود شبستری 
 

به نام آن که اول کرد و آخر

به نام آن که ظاهر کرد و باطن

خداوند منزه پاک و بی عیب

که عالم را شهادت کرد از غیب

به هر وصفی که خوانی در شریعت

در آئی انس میدان در طریقت

توان اندر صفاتش ره بریدن

ولی در ذات او نتوان رسیدن

به دانش در صفاتش ره نیابند

به کلّی سوی ذاتش چون شتابند

بسی گوشند و گویند از صفاتش

ولی عاجز شوند از کنه ذاتش

نبی گفتا صفات او ندانند

که اندر ذات او چون ابلهانند

کسی کو ظن برد کاو هست واصل

یقین دانم ندارد هیچ حاصل

کمال معرفت شد ما عرفناک

از آن گفتند خالصان ما عبدناک

هزاران قرن اگرچه علم خوانند

سزاوار صفاتش هم نخوانند

تفکر را نماند آن جا مجالی

به جز حیرت ندارم هیچ حالی

نخواهم آن چه گوید مرد گمراه

از آن گفتارها استغفرالله

به قدر فهم و عقل خویش گویند

یقین دارم اگر چه بیش گویند

نگویم که چنان و که چنین کرد

که گاهی آسمان و گه زمین کرد

ولی دانم که او از امر واحد

همه موجود کرد و اوست واحد

یکی را در یکی زن هم یکی دان

یکی از ذات پاکش بیشکی دان

نه از روی عدد کز راه وحدت

یکی دانَش نه چون هر یک ز صفوت

بدان دارد که می‌بینم عیانش

به گفتن در نمی‌گنجد بیانش

سخن ترسم که در توحید رانم

که در تشبیه و در تعطیل مانم

هر آن چیزی که بتوان گفت این‌ست

که آن یک آسمان، این یک زمین است

زمین و آسمان اندر بیانش

هر آن چیزی که هست او داد جانش

مر او را می‌رسد از خلق تحسین

تعالی خالق الانسان من طین

ملائک در مقام خویش هر یک

به علم خویش می‌دانند بی شک

 

 


ادامه مطلب
نويسنده: علی توکلی تاريخ: جمعه 11 اسفند 1391برچسب:شیخ محمود شبستری,کنز الحقایق,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مطرب بگو که کارجهان شد بکام ما.......حافظ
ساقی! به نور باده برافروز جام ما
مطرب، بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکسِ رُخِ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذتِ شُربِ مُدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده‌شد به عشق
ثبت است بر جَریده‌ عالَم دوام ما
چندان بُوَد کرشمه و ناز سَهی قدان
کآید به جلوه سرو صِنوبرخرام ما
ای باد! اگر به گُلشن اَحباب بگذری
زِنهار! عرضه‌دِه بَرِ جانان پیام ما
گو «نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری؟
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما»
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زآن رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
ترسم که صَرفه‌ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ! ز دیده، دانه‌ی اشکی همی‌فشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اَخضَر فَلَک و کشتی هِلال   هستند غرقِ نعمتِ حاجی قوام ما


نويسنده: علی توکلی تاريخ: دو شنبه 18 دی 1391برچسب:حافظ,مطرب, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سرگذشت شاعری شوریده دل که اسیر ناوک زنی بدکاره بنام (آرزو)شد..وحشی بافقی

 




  وحشی بافقی
 

 

 
زندگی نامه

كمال‌ الدين‌ بافقي‌ متخلص‌ به‌ وحشي‌ از شعراي‌ مشهور دوره‌ ‌صفويه است‌. وي‌ درسال‌ ۹۳۰ هجري‌ قمري‌ در بافق‌ بدنيا آمد و تحصيلات‌ مقدماتي‌ خود را در زادگاهش‌ سپري‌ نمود. وحشي‌ در جواني‌ به‌ يزد رفت‌ و از دانشمندان‌ و سخنگويان‌ آن‌ شهر كسب‌ فيض‌ كرد و پس‌ از چند سال‌ به‌ كاشان‌ عزيمت‌ نمود و شغل‌ مكتب‌ داري‌ را برگزيد. وي‌ پس‌ از روزگاري‌ اقامت‌ در كاشان‌ و سفر به‌ بندر هرمز و هندوستان‌، در اواسط عمر به‌ يزد بازگشت‌ و تا پايان‌ عمر در اين‌ شهر زندگي‌ كرد. وحشي‌ بافقي‌ در سال‌ ۹۹۷ هجري‌ قمري‌در سن‌ شصت‌ و يك‌ سالگي‌ درگذشت‌ . اين‌ شاعر بزرگ‌ روزگار خود را با اندوه‌ و سختي‌ و تنگدستي‌ و تنهائي‌ گذراند و دراشعار زيبا و دلكش‌ او سوز و گداز اين‌ سالهاي‌ تنهايي‌ كاملا مشخص‌ است‌ . وي‌ غزل‌ سراي‌ بزرگي‌ بود و در غزليات‌ خود از عشقهاي‌ نافرجام‌ ،زندگي‌ سخت‌ و مصائب‌ و مشكلات‌ خود ياد كرده‌ است‌. علاوه‌ بر اين‌ وحشي‌ رباعيات‌ ، ترجيع‌ بند، تركيب‌ بند و مثنوي‌هاي‌ زيبايي‌ از خود به‌ يادگار گذاشته‌ كه‌ تبحر و تسلط او را بر شعر و ادبيات‌ فارسي‌ نشان‌ مي‌دهد. از شاهكارهاي‌ هنري‌ وحشي‌ بافقي‌ مي‌ توان‌ به‌ مثنوي‌ فرهاد و شيرين‌ اشاره‌ كرد كه‌ ناتمام‌ ماند و بعد ها وصال‌ شيرازي‌ از شعراي‌ بزرگ‌ ‌قاجاريه آن‌ را تكميل‌ كرد.  آثار باقي‌ مانده‌ از وحشي‌ بافقي‌ عبارتست‌ از: -ديوان‌ اشعار -مثنوي‌ خلد برين‌ -مثنوي‌ ناظر و منظور -مثنوي‌ فرهاد و شيرين. مشهورترین اثر او ترکیب بند شرح پریشانی است که بخش هایی از آن را در ادامه می خوانیم.


ادامه مطلب
نويسنده: علی توکلی تاريخ: سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:شعر,وحشی بافقی,کمال الدین,شمس الدین,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شعری زیبا از فیض کاشانی(مونس جان )

 

بیا تا مونس هم، یار هــم ،غمخوار هم باشیم
انیس جان غم، فرسودة بیمار هم باشیم
شب آید، شمع هم گردیم و بهر یگدگر سوزیم
شود چون روز ،دست و پای هم در كار هم باشیم
دوای هم، شفای هم، برای هم، فدای هم
دل هم ،جان هم ،جانان هم، دلدار هم باشیم
به هم یك تن شویم و یكدل و یكرنگ و یك پیشه
سری در كار هم آریم و دوش و بار هم باشیم
جدائی را نباشد زهره ای تا درمیان آید
به هم آریم سر ، بر گرد هم ،پرگار هم باشیم
حیات یكدگر باشیم و بهر یكدگر میریم
گهی خندان زهم گه خسته و افكار هم باشیم
بوقت هوشیاری عقل كل گردیم بهر هم
چو وقت مستی آید ساغر سرشار هم باشیم
شویم از نغمه سازی، عندلیب غم زدای هم
به رنگ و بوی یكدیگر شده ،گلزار هم باشیم
به جمعیت پناه آریم از باد پریشانی
اگر غفلت كند آهنگ ما ، هشیار هم باشیم
برای دیده بانی خواب را بر خویشتن بندیم
زبهر پاسبانی دیدة بیدار هم باشیم
جمال یكدگر گردیم و عیب یكدگر پوشیم
قبا و جبه و پیراهن و دستار هم باشیم
غم هم، شادی هم، دین هم ،دنیای هم گردیم
بلای یكدگر را چاره و ناچار هم باشیم
بلا گردان هم گردیده ،گرد یكدگر گردیم
شده قربان هم از جان و منت دار هم باشیم
یكی گردیم در گفتار و در كردار ودر رفتار
زبان و دست و پا یك كرده ، خدمتكار هم باشیم

نمی بینم بجز تو همدمی ای (فیض) در عالم
بیا دمساز هم گنجینة اسرار هم باشیم
 
نويسنده: علی توکلی تاريخ: پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:فیض کاشانی,مونس,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به این شباهت توجه و تفکر کنید

گر بتوانم یک دل را از شکستن باز دارم، بیهوده نزیسته ام

اگر بتوانم رنچ و محنتی را از زندگی یک فرد دور کنم،

یا دردی را ارام کنم

یا پرندۀ از پا افتاده ای را یاری کنم که به اشیانش باز گردد، بیهوده نزیسته ام

امیلی دیکنسن

رنچ مشو، راحت رنجور باش

ساعتی از محتشمی دور باش

رنج خود و احت یاران طلب

سایه خورشید سواران طلب

درد ستانی کن و درمان دهی

تات رسانند به فرماندهی

نظامی

نويسنده: علی توکلی تاريخ: دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:امیلی دیکنسن,نظامی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شکوفه های گیلاس

دستانم را عطر آگین می کنم
سر انگشتانم را به آبشار 'گیسوانت می سپارم
سر چشمه های عشق را
در بی نهایت چشمانت می جویم
تو جادوی دیدار
شعری کهنه
و تازگی شقایق بارانی
خیمه زدن در پاییز کوهستان
 

روایت واژه های دلتنگی است

اما بهار

حقیقتی از جنس لحظه های با تو بودن است
آری
دوستت دارم را
با بضاعتی اندک
جسارتی بسیار

و صداقتی جاری فریاد می کنم
جرعه های شراب عشقی ممکن را

نثار تشنگی هایت می کنم

شادی ها از آن تو
غصه ها و دلواپسی هایت را به من هدیه کن

آری

دوستت دارم را

شكوفه هاي گيلاس به تو خواهند گفت

نويسنده: علی توکلی تاريخ: سه شنبه 20 تير 1391برچسب:شکوفه,شکوفه های گیلاس, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دولت عشق

 مــرده بــدم زنده شدم گريه بدم خنده شــــدم دولــت عشــق آمد و من دولت پاينده شدم

ديــده سيـــر اســت مـــرا جـــان دلــير است زهـــره شير اســت مـــرا زهره تابـنده شدم

گـفـت کـه ديوانه نه​اي لايــق ايـن خانــه نه​اي رفـتم ديوانه شـــدم ســـلسله بندنـده شدم

گفت که سرمست نه​اي رو که از اين دست نه​اي رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنـــده شدم

گفت کـه تـو کشته نه​اي در طرب آغـشتـه‌نه​اي پــيش رخ زنـده کنش کشته و افکنده شدم

گفـت کـه تو زيـرککي مسـت خيــالي و شکي گول شـدم هول شـدم وز همه برکنده شدم

گـفـت کـه تو شمع شدي قبله اين جمع شدي جمع نيم شمــع نيــم دود پـراکــنده شدم

گـفـت که شيـخي و سـري پيـش رو و راهبري شيخ نيـم پيــش نيم امــر تــو را بنده شدم

گفــت که با بــال و پـري من پر و بـالت ندهم در هـوس بال و پرش بي​پــر و پـرکنده شدم

گــفت مـرا دولــت نـو راه مـرو رنــجـه مـشو زانک من از لطف و کرم سوي تو آينده شدم

گفـت مـرا عشق کـهن از بر مـا نــقل مـــکن گــفتــم آري نکنــم ساکن و باشنـده شدم

چشمه خورشـيد تويــي سايـه گـه بيد مــنـم چونـک زدي بر سر من پست و گدازنده شدم

تابـش جان يافــت دلـم وا شد و بشکافـت دلم اطـلــس نو بافت دلم دشمن اين ژنده شدم

صــورت جـان وقـت سحـر لاف همي​زد ز بـطر بــنـده و خربنــده بدم شاه و خداونده شدم

شـکـر کـند کاغــذ تـو از شـکر بــي​حــد تـو کــآمد او در بــر مـن با وي مانــنده شــدم

شکر کند خـاک دژم از فـلـک و چـرخ بـه خم کــز نظــر وگردش او نـورپـذيـرنـده شــدم

شـكر کند چــرخ فـلک از ملک و ملک و ملک کــز کــرم و بخشش او روشن بخشنده شدم

شکـر کند عـارف حـق کـز هـمــه برديم سبق بــر زبــر هفــت طــبق اختر رخشنده شدم

زهـره بـدم مـاه شـدم چرخ دو صـد تاه شــدم يـوسف بـودم ز کنون يوســف زاينــده شدم

از تـوام اي شهره قمــر در من و در خــود بنگر کــز اثــر خـنـده تو گلـشـن خنـدنده شدم

باش چو شطرنج روان خامش و خود جمله زبان کــز رخ آن شـاه جهـان فرخ و فرخنده شدم

نويسنده: علی توکلی تاريخ: جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:مرده,زنده,عشق,ملك,ملكوت, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق حقيقي

اينو نوشتم براي كسايي كه بدنبال عشق حقيقي مي گردن....باشد كه به آن برسند و در نور آن خورشيد تابان بسوزن

 

عشق هايي كه از پي رنگي بود  -   عشق نبود عاقبت ننگي بود

زانكه عشق مردگان پاينده نيست  -  چون كه مرده سوي ما آينده نيست

عشق زنده در روان و در بصر    -    هر دو مي باشد ز غنچه تازه تر

عشق آن زنده گزين كو باقي است -  وز شراب جان فزايت ساقي است

عشق آن بگزين كه جمله انبيا   -     يافتند از عشق او كارو كيا.........

نويسنده: علی توکلی تاريخ: سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:عشق,انبيا,غنچه,مردگان,شراب,آينده,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دردا غم من

 

دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من

ديدي چه آوردي اي دوست از دست دل بر سر من

عشق تو در دل نهان شد دل زار و تن ناتوان شد

رفتي چو تير كمان شد از بار غم پيكر من

مي‌سوزم از اشتياقت  در آتشم از فراغت

كانون من سينه من سوداي من آذر من

بار غم عشق او را گردون نيارد تحمل

چون ميتواند كشيدن اين پيكر لاغر من

اول دلم را صفا داد، ايينه ام را جلا داد

 

  آخر به باد فنا داد ، عشق تو خاكستر من


 

 

نويسنده: علی توکلی تاريخ: دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:عشق,یار,دوست, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

پاسبان حرم دل.....

پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارش
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کند
ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند

 

نويسنده: علی توکلی تاريخ: دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:دل,آفتاب,یار,پرده, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بنده نوازي

ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه؟

مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟


زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب

این چنین با همه در ساخته ای یعنی چه؟



شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای

قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟


نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی

بازم از پای در انداخته ای یعنی چه؟


سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان

وز میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه؟



هر کس از مهره مهر تو به نقشی مشغول

عاقبت با همه کج با خسته ای یعنی چه؟



حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار

خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه؟
 

نويسنده: علی توکلی تاريخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:شاه,پرده,حافظ,مهر,مست,زلف,سخنت,رمز, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اشعاری از شیخ محمود شبستری...با دقت بخوانید؟؟؟
هر آن چيزي که در عالم عيان است 
چو عکسي ز آفتاب آن جهان است
 
که هر چيزي به جاي خويش نيکوست
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست
 
رخ و زلف آن معاني را مثال است
تجلي گه جمال و گه جلال است
 
رخ و زلف بتان را زان دو بهر است
صفات حق تعالي لطف و قهر است
 
نخست از بهر محسوس است موضوع
چو محسوس آمد اين الفاظ مسموع
 
کجا بيند مر او را لفظ غايت
ندارد عالم معني نهايت
 
کجا تعبير لفظي يابد او را
هر آن معني که شد از ذوق پيدا
 
به مانندي کند تعبير معني
چو اهل دل کند تفسير معني
 
که اين چون طفل و آن مانند دايه است
که محسوسات از آن عالم چو سايه است
 
بر آن معني فتاد از وضع اول
به نزد من خود الفاظ ماول
 
چه داند عام کان معني کدام است
به محسوسات خاص از عرف عام است
 
از آنجا لفظها را نقل کردند
نظر چون در جهان عقل کردند
 
چو سوي لفظ معني گشت نازل
تناسب را رعايت کرد عاقل
 
ز جست و جوي آن مي‌باش ساکن
ولي تشبيه کلي نيست ممکن
 
که صاحب مذهب اينجا غير حق نيست
بدين معني کسي را بر تو دق نيست
 
عبارات شريعت را نگه‌دار
ولي تا با خودي زنهار زنهار
 
فنا و سکر و آن ديگر دلال است
که رخصت اهل دل را در سه حال است
 
بداند وضع الفاظ و دلالت
هر آن کس کو شناسد اين سه حالت
 
مشو کافر ز ناداني به تقليد
تو را گر نيست احوال مواجيد
 
نه هر کس يابد اسرار طريقت
مجازي نيست احوال حقيقت
 
مر اين را کشف بايد يا که تصديق
گزاف اي دوست نايد ز اهل تحقيق
 
تو را سربسته گر خواهي بداني
بگفتم وضع الفاظ و معاني
 
لوازم را يکايک کن رعايت
نظر کن در معاني سوي غايت
 
ز ديگر وجه‌ها تنزيه مي‌کن
به وجه خاص از آن تشبيه مي‌کن
 
نمايم زان مثالي چند ديگر
چو شد اين قاعده يک سر مقرر
 
 
نويسنده: علی توکلی تاريخ: دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گذري بر شعر نو عنوان(راز هستي)

از راز هستی برایم بگو

از رقص ابرها....

از پایکوبی نسیم....

از شیطنت قاصدکها...

از عشق برایم بخوان

از زمزمه دشت...

از آواز آب ....

از سرود برگ...

بگو چه می گویند اینها؟!....
 


ادامه مطلب
نويسنده: علی توکلی تاريخ: جمعه 18 فروردين 1391برچسب:راز هستي,ستاره,قاصدكها,ابر,پايكوبي,رقص, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

يكي از بزرگترين سوالات بشر

هر وقت به هدفم مي انديشم اين شعر مولانا به ذهنم مياد!!از شما مي خوام بعد از خواندن شعر نظرتونو بگين؟؟ممنونم

 

روزها فكر من اين است و همه شب سخنم

كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم



از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به كجا مي روم ؟ آخر ننمايی وطنم



مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا

يا چه بود است مراد وی از اين ساختنم



جان كه از عالم علوی است يقين می دانم

رخت خود باز بر آنم كه همان جا فكنم



مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك

دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم



ای خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست

به هوای سر كويش پر و بالی بزنم



كيست در گوش كه او می شنود آوازم

يا كدام است سخن مي نهد اندر دهنم



كيست در ديده كه از ديده برون می نگرد

يا چه جان است نگويی كه منش پيرهنم



تا به تحقيق مرا منزل و ره ننمايی

يكدم آرام نگيرم نفسی دم نزنم



می وصلم بچشان تا در زندان ابد

از سر عربده مستانه به هم درشكنم



من به خود نامدم اين جا كه به خود باز روم

آن كه آورد مرا باز برد در وطنم



تو مپندار كه من شعر به خود می گويم

تا كه هشيارم و بيدار يكی دم نزنم



شمس تبريز اگر روی به من بنمايی

والله اين قالب مردار به هم در شكنم

مولانا.....
 


 

نويسنده: علی توکلی تاريخ: جمعه 18 فروردين 1391برچسب:هدف,شعر,مولانا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جدال فلسفه و عشق

 

عقل از فلسفه عشق سخن گفت ولی؟

 

ناوک غمزه زنش جز پی انکار نبود!!!!!!!

 

گریه برخاک رهش هیچ نمی داشت اثر

اشک از دیده همی رفت و ورا کار نبود؟!

نويسنده: علی توکلی تاريخ: پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:عقل,فلسفه,عشق,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دوستان دارم پدر و مادر عزیزم

آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه
بخرن اما پول ندارن.
وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتي همه مادراي دنيا...

پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند !
شرمنده مي کند فرزند را ، دعاي خير مادر ، در کنج خانه ي سالمندان ...

خورشيد
هر روز
ديرتر از پدرم بيدار مي شود
اما
زودتر از او به خانه بر مي گردد !
به سلامتيه مادرايي که با حوصله راه رفتن رو ياده بچه هاشون دادن
ولي تو پيري بچه هاشون خجالت ميکشن ويلچرشونو هل بدن !!!

سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم ؛
سلامتيه اون پسري که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هيچي نگفت...
..
20سالش شد باباش زد تو گوشش هيچي نگفت....
... ... ... ... ..
30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زير گريه...!!!
..
باباش گفت چرا گريه ميکني..؟
..
گفت: آخه اونوقتا دستت نميلرزيد...! :(

هميشه مادر را به مداد تشبيه ميکردم
که با هر بار تراشيده شدن، کوچک و کوچک تر ميشود…
ولي پدر ...
... ... ... ...
يک خودکار شکيل و زيباست که در ظاهر ابهتش را هميشه حفظ ميکند
خم به ابرو نمياورد و خيلي سخت تر از اين حرفهاست
فقط هيچ کس نميبيند و نميداند که چقدر ديگر ميتواند بنويسد …
بياييد قدردان باشيم ...
به سلامتي پدر و مادرها
(( قند )) خون مادر بالاست .
دلش اما هميشه (( شور )) مي زند براي ما ؛
اشک‌هاي مادر , مرواريد شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشته‌اند آب مرواريد!
حرف‌ها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد!
دستانش را نوازش مي کنم ؛ داستاني دارد دستانش .

دست پر مهر مادر
تنها دستي ست،
که اگر کوتاه از دنيا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است...

پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
پسر ميگه : من..!!
... ... ...
پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!!
پسر ميگه : بازم من شيرم...
پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!!؟؟
پسر ميگه : بابا تو شيري...!!
پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتي هرچي پدره

مادر
تنها کسيست که ميتوان "دوستت دارم"‌هايش رااا باور کرد
حتي اگر نگويد...???
سلامتي اون پدري که شادي شو با زن و بچش تقسيم ميکنه
اما غصه شو با سيگار و دود سيگارش!

مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري!
مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي!
مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري !
مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد!
مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود!
مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن....

پدرم هر وقت ميگفت "درست ميشود"...
تمام نگراني هايم به يک باره رنگ ميباخت...!
مردان پيامبر شدند؛
و زنان مادر؛
قداست پيامبران را توانسته‌اند به زير سوال ببرند؛
ولي قداست مادران را هرگز..!

آدم پير مي شود وقتي مادرش را صـــــــــــــــــــــــــــــدا ميزند اما جوابي نميشنود.........
ممماااااااااااادددددددررررررر..............

تو 10 سالگي : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگي : " ولم کنين "
تو 20 سالگي : " مامان و بابا هميشه ميرن رو اعصابم"
... ... ...
تو 25 سالگي : " بايد از اين خونه بزنم بيرون"
تو 30 سالگي : " حق با شما بود"
تو 35 سالگي : "ميخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگي : " نميخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو هفتاد سالگي : " من حاضرم همه زندگيم رو بدم تا پدر و مادرم الان اينجا باشن ...!
بيايد ازهمين حالا قدر پدرو مادرامونو بدونيم...
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...

بهشت از آن مادران است در حالي که به جز پرستاري و نگهداري از فرزندان ، هيچ حق ديگري نسبت به آتها ندارند و براي بيشتر چيزها اجازه ي بابا لازم است !!!!!
وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه... و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري

اگر 4 تکه نان خيلي خوشمزه وجود داشته باشد و شما 5 نفر باشيد
کسي که اصلا از مزه آن نان خوشش نمي آيد (( مادر )) است.
خدایا هیچ پدر و مادری رو
شرمنده بچه هاشون نکن
هیچ زن و شوهری رو
دور از هم قرار نده
تو این روزهای سخت
محبت رو مهمون دلامون بکن

خداییش همت کن همین الان یه حالی از اون پدربزرگ و مادربزرگ پیرت بپرس
خداییش هر کار داری ول کن یه حالی از اون پدر و مادرت بپرس

میدونم خیلیاتون بغض تو گلوتونه
بدونین این روزهای تنهایی از ما هم دور نیست

 

نويسنده: علی توکلی تاريخ: شنبه 29 بهمن 1390برچسب:بدون شرح, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اشک


 

 

جز تو کس نیست که اشک از رخ من پاک کند

مهربانا بنگر حال پریشان مرا؟

 

دیدی ای دوست که هجر تو پریشانم کرد؟

عشق تو سوخت رگ و ریشه و ایمان مرا؟

نويسنده: علی توکلی تاريخ: سه شنبه 20 دی 1390برچسب:مهربان, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق جدید مبارک

 

 

عاشق شده ای ای دل,سودات مبارک باد  

 

                               از جاء و مکان رستی,آنجات مبارک باد

 

وز هر دو جهان بگذر,تنهازن و تنها خور

 

                               تا مُلک و ملک گویند،تنهات مبارک باد

 

کفرت همگی دین شد،تلخت همه شیرین شد

 

                              حلوا شده ای کلی،حلوات مبارک باد

 

ای عاشق پنهانی،آن یار قرینت باد

                             ای طالب بالایی،بالات مبارک باد!!!!!!!

نويسنده: علی توکلی تاريخ: سه شنبه 15 آذر 1390برچسب:عشق,کفرودین,طالب,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

سلامی چو بوی خوش آشنایی!

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to reality-secret.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com